گــــــــــردو

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالفضل عظیمی بیلوردی دادا» ثبت شده است

در سر کوچه ی نـاشُـکــر ، خیـابان خشکید

تـا رسیـدم لب دروازه ، بیـابـان خشکیــد


یـأس بـارانــی تـردیـــــــد محبّت راکُشت

آهی آتـش نـزده لقمه ی ایــمان خشکیـد

بیــا فـدای تـو باشم ، نـرو به خاطر من

وَ خاک پای تو بـاشم ، نرو به خاطر من


بیا و ساز دلم را بدست عشق نواز

صدای نای تو باشم نـرو بـه خاطـر من

آغــوش سیـلم ازغــم سـودای چشمهات

در حسرتـم کـه دل بنـهم لای چشمهات


خواهـم چشیـد سیب جمال تو را ز شوق

خواهـم رسیـد بـرلب دریــای چشمهات

مبـاد بـر دل نـرم تـو سنگ تــــــربـشوم

مخواه در صف عـشق تـو لنگ تــر بشوم


تــو مـاه شو وَ دوبـاره مـرا به قله رسان

مگـــر به شوق وصالت پلنگ تـر بشوم

چشم دادم به چشم خونجگری ، لب گشودم به بوسه ی مَلکی

آب گشتم بـه جام تشنه لبی ، دل سپردم به روح مشترکی


طعم تلخی ز عطر تو نچشم ، حال عشقی به ناز توندهم

دل بکن از غریب مثل منی ، لب کش از این دو بوسه ی الکی

آقا ! دلم بـرای حـرم تنـگ گشتـه است

پایــم بدون حسّ شما لنـگ گشتـه است


چــونان کبـوترم که پـرش را شکستــــه اند

یا آهویی که زخمی یک سنگ گشته است

دادا چنـان هـم عـاشق پیـمان شکـن نبــود

علت ، خـودت شدی کــــه برایت دهن نبود


سالی شود کـه تشنه ی یک حرف آبی ام

در چنتـه ات شبیـــــــه زلالـی سخـن نبـود