گــــــــــردو

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیر خسرو دهلوی» ثبت شده است

داشت شبانی رمه در کوهسار

پیر و جوان گشته ازو شیر خوار


شیر که از بز به سبو ریختی

آب در آن شیر درآمیختی

گل من سبزه زاری کرد پیدا

زمانه نوبهاری کرد پیدا


در این موسم که از تأثیر نوروز

جهان نو روزگاری کرد پیدا

آن طره به روی مه بنهاد سر خود را

از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را


چون دید گل رویش در صحن چمن، زان گل

ایثار قدومش کرد از شرم زر خود را

چو بگشایی لب شکر شکن را

لبا لب در شکرگیری سخن را


لبت گوید دلیری کن به بوسی

مرا زهره نباشد، صد چو من را

چنانی در نظر نظارگان را

که رونق بشکنی مه پارگان را


چنان نالان همی گردم به کویت

که دل خون می شود نظارگان را

گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

جا مده باری تو در دل دوستان دینه را


خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا


ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا