گــــــــــردو

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاه نعمت‌الله ولی» ثبت شده است

نقطه ای در الف هویدا شد

الفی در حروف پیدا شد


ذات وحدت به خود ظهوری کرد

کثرتش از صفات و اسما شد

قدرت کردگار می بینم

حالت روزگار می بینم


حکم امسال صورت دگر است

نه چو پیرار و پار می بینم

مـــا خاک را به نظر کیمیـــا کنیـــم

صد درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیـــم


درحبسِ صورتیــــم و چنین شاد و خرّمیـــم

بنگر کــه در سراچـــهٔ معنـــی چه‌هـــا کنیـــم

تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی

جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی


در خرابات مغان مستانه خود را در فکن

پند رندان بشنو و می نوش می تا آن شوی

دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن
دست دل در دامن آل عبا باید زدن

نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت
مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن

خوش رحمتیست یاران صلوات بر محمد

گوئیم از دل و جان صلوات بر محمد


گر مومنی و صادق با ما شوی موافق

کوری هر منافق صلوات بر محمد