گــــــــــردو

الهی صحبت دوستان تو آب جان است و با غیر ایشان تاب جان است. 

الهی چه فضیلت است که با دوستان همراه کرده ای و به چه سعادت ایشان را در دنیا آورده ای ، هر که تو را یافت ایشان را بشناخت و هر که ایشان را شناخت تو را یافت. 

الهی هر که را خواهی بر افتد گویی با دوستان تو در افتد. 

الهی گل بهشت در نظر دوستان تو خار است و جوینده ی ترا با بهشت چه کار است؟


اگر چه مشک اذفر خوش نسیم است

دم جانبخش چون بویت ندارد


مقام خوب و دلجویست فردوس

و لیکن رونق کویت ندارد


الهی اگر چه بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است. 

الهی جمال تراست باقی زشتند و زاهدان مزدوران بهشتند. 


الهی به حور و قصور ننازیم اگر نفسی با تو پردازیم ، اگر به دوزخ بری دعویدار نیستیم و اگر به بهشت بری خریدار نیستیم 


در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید

از حال بهشتیان مرا ننگ آید


و ربی توبه صحرای بهشتم خوانند

صحرای بهشت بر دلم تنگ آید


 الهی گریخته بودم تو خواندی ترسیده بودم برخوان تو نشاندی، در آغاز می ترسیدم که مرا بگیری ببلای خویش اکنون می ترسم که بفریبی به عطای خویش


الهی من به حور و قصور ننازم اگر نفسی با تو پردازم از آن هزار بهشت برسازم. 

الهی دعا به درگاه لجاج است چون دانی که بنده به چه محتاج است.


الهی کاش عبدالله خاک بودی تا نامش از دفتر جهان پاک بودی.


دم آمدم و نیامد از من کاری

امروز ز من گرم نشد بازاری


فردا بروم بی خبر از اسراری

نا آمده بود از این سرباری


الهی همه از تو ترسند و عبدالله از خود زیرا که از تو همه نیکی آید و از عبدالله همه بد.

الهی اگر همه عالم باد گیرد چراغ مقبل کشته نشود و اگر همه جهان آب گیرد ایاغ 2 مدبر 3نشسته نشود.


الهی اگر چه نور در عبادت است اما کار به عنایت است.


آنجا که عنایت الهی باشد.

فسق آخر کار پادشاهی باشد.


و آنجا که قهر کبریایی باشد

سجاده نشین کلیسائی باشد


الهی ابو جهل از کعبه می آید و ابراهیم از بتخانه کار به عنایت بود باهی بهانه

الهی توانگران به زور سیم نازند و درویشان به « نحن قسمنا» سازند.


الهی اگر چه شب فراق تاریکست دل خوش دارم که صبح وصال نزدیکست.


عاشق چو دل از وجود خود برگیرد

اندر دو جهان دو زلف دلبر گیرد


بالله که عجب نباشد ار دلبر او

او را به کمال لطف در بر گیرد


الهی دیگران مست شرابند من مست ساقی، مستی ایشان فانی است و از من باقی.


مست توأم از جرعه و جام آزادم

مرغ توأم از دانه و دام آزادم


مقصود من از کعبه و بتخانه توئی 

ورنه من ازین هر دو مقام آزادم


الهی آن را خواهی آب در جوی او روان است و آن را که نخواهی چه درمان است؟

الهی در اصفاء در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی، از روی ادب ما بد کردیم اما در حقیقت تو فتنه انگیختی.


الهی چون آتش فراق داشتی با آتش دوزخ چه کار داشتی؟

الهی روزگاری تو را می جستم خود را می یافتم اکنون خود را می جویم تو را یافتم.


از صبح وصال بی خبر بود عدم 

آنجا که من و عشق تو بودیم به هم


روزانه اگر کسی نبینم همدم

شب هست مرا غمت چه از بیش و چه کم


الهی با تو آشنا شدم از خلایق جدا شدم در جهان شیدا شدم نهان بودم پیدا شدم.

الهی بر عجز و بیچارگی خود گواهم و از لطف و عنایت تو آگاهم، خواست توست من چه خواهم.


الهی اگر نه امانت را امینم روز نخست می دانستی که چنینم.

 

مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی