گــــــــــردو

۱۰۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

چشمت صنما هــــــــزار دلدار کشد

آن ناله‌ی زیر او همـــــــه زار کشد


شاهان زمانه خصم بـــــــردار کنند

آن نـرگس بیــــــــدار تو بیدار کشد

به نام آنکه نامش حرز جان‌هاست//ثنایش جوهر تیغ زبان‌هاست

زبان در کام، کام از نام او یافت//نم از سرچشمهٔ انعام او یافت


خرد را زو نموده دم به دم روی//هزاران نکتهٔ باریک چون موی

فلک را انجمن‌افروز از انجم//زمین را زیب انجم ده به مردم

حق با تو بود 

می بایست می خوابیدم 


اما چیزی خوابم را آشفته کرده است 

در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام 

الهی غنچهٔ امید بگشای!//گلی از روضهٔ جاوید بنمای
بخندان از لب آن غنچه باغم!//وزین گل عطرپرور کن دماغم!

درین محنت‌سرای بی مواسا//به نعمت‌های خویش‌ام کن شناسا!
ضمیرم را سپاس اندیشه گردان!//زبانم را ستایش‌پیشه گردان!

دانلود آهنگ زیبای ( عشوه های پنهانی ) با صدای علیرضا افتخاری +شعر

دانلود آهنگ زیبای ( عشوه های پنهانی ) با صدای علیرضا افتخاری +شعر

مه تمام علی مه حسین و حسن
به روی شیرخدا دوباره خنده بزن
تو حسن یا حیدری تو حسین دیگری
دسته گل محمدی یا امام باقر
خوش آمدی خوش آمدی یا امام باقر

دانلود آهنگ زیبای ( مستور و مست ) با صدای همایون شجریان +شعر

دانلود آهنگ زیبای ( مستور و مست ) با صدای همایون شجریان +شعر

تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سرداشتن


در بهشت آرزو ره یافتن

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

از کوفی عنان (دبیر کل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل) پرسیدند:

بهترین خاطره ی شما از دوران تحصیل چه بود؟

او جواب داد: «روزی معلم علوم ما وارد کلاس شد و برگه ی سفید رنگی را به تخته سیاه چسباند. در وسط آن لکه‌ای با جوهر سیاه نمایان بود.»

چون شاهد پــــوشیده خــــــرامان گردد
هـــــر پوشیده ز جامه عــــــریان گردد

بس رخت به خیل کاو گــروگان گردد
گـر سنگ بود چو کان زرافشان گردد

شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیا برد، چون آرد نمود و چون نزدیک

منزل بهلول رسید اتفاقآ خرش لنگ شد و به زمین افتاد آن شخص باسابقه دوستی که با بهلول داشت


بهلول را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلآ

قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد به آن مرد گفت:

وسایل لازم: توپ پور (نوعی توپ از جنس پیش‌، برگ خرما) دستک چوب برای زدن توپ.

نحوه انتخاب یار در بازی سنتی هلاری : ابتدا بازیکنان به دو گروه تقسیم می‌شوند، به سرگروه ماتوکان می‌گویند. سرگروه‌ها یارهای خود را به طور مساوی انتخاب می‌کنند.

در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت:

هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند

محل بازی: فضای آزاد، روی زمین سفت و صاف و مسطح.

2 - وسیله بازی: قطعه سنگ یا «جیر» مسطح به شعاع دو و ضخامت یک سانتیمتر به نام «سول».


3 - فصل بازی: بهار، تابستان.

4 - زمان بازی: روزها.

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو


عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا

با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو

بازی زیبای والیبال کتکی رو الان هر جای کهگیلویه و بویراحمد برید دارن بازی میکنن!

افراد بازی حداقل 6 نفر


تو این بازی همه حلقه میزنن و یه نفر بازیو شروع میکنه !

تمامی بازیکنان باید به هم باس (والیبال ) بدن !

برای اجرای این بازی ، چند بچه ( معولاً خرد سال ) دور هم می نشینند و دست هایشان را جلو می آورده باز می کنند و با کف دست روی زمین می گذارند ، یکی از آنها استاد بازی است

که بیشتر مواقع بزرگسالی است که وظیفه مشغول کردن کودکان را بر عهده دارد .

استاد ، شروع به خواندن متل یا شعر می کند و در ادای هر کلمه ، با دو انگشت دست راست

من به مردی وفا نمودم و او

پشت پا زد به عشق و امیدم


هر چه دادم به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم

مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و عجیبی رسم می‌کند.نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا می‌دارند.

مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند: بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟
پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم:

ای دوستان، چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های زندگی خود را به جمع ثروت و

 

سوار سخن را ضمیر است میدان

سوارش چه چیز است؟ جان سخن دان


خرد را عنان ساز و اندیشه را زین

براسپ زبان اندر این پهن میدان

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست


واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

مصراع بالا از مولانا مولوی بلخی است که چون در میان افراد وجماعات بشری مصادیق زیادی پیدا می کند لذا به صورت ضرب المثل درآمده است.

در مثل وقتی انسان رنج فراوان می برد و به دفینه یا صندوقچه ای دست می یابد از کثرت ذوق و شعف سر از پا نشناخته برای زندگانی آینده خود نقشه ها می کشد ولی همین که صندوق را باز می کند

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی 

به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی 


چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید 

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی 

نیاویزد اگر با سلطه ی مردانه ام ای زن 

غرور دختران را نیز در تو دوست دارم من 


تو را با گریه هایت بی بهانه دوست می دارم 

که خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان کن